یاس کبود

۰۸خرداد
عفت آقاشاهی
۰۸خرداد

عفت آقاشاهی 


عفت آقاشاهی
۰۷خرداد

زندگی باید کرد !

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه با سوسوی امیدی کمرنگ

زندگی باید کرد !

گاه با غزلی از احساس

گاه با خوشه ای از عطر گل یاس

زندگی باید کرد !

گاه با ناب ترین شعر زمان

گاه با ساده ترین قصه یک انسان

زندگی باید کرد !

گاه با سایه ابری  سرگردان

گاه با هاله ای از سوز پنهان

گاه باید روئید

از پس آن باران

گاه باید خندید

بر غمی بی پایان

لحظه هایت بی غم ............

روزگارت آرام
عفت آقاشاهی
۰۷خرداد

ساده می گیرم/ ساده می گذرم

بلند می خندم و با هر سازی میرقصم

نه اینکه دل خوشم/نه اینکه شادمو از هفت دولت آزاد!

مدتی طولانی شکستم

زمین خوردم/سختی دیدم/گریه کردم و حالا

برای زنده ماندن خودم رابه کوچه ی علی چپ زده ام

روحم بزرگ نیست/دردم عمیق است

می خندم که جای زخم ها را نبینی

پنهان شدم پشت لبخندی که دردمیکند
عفت آقاشاهی
۰۷خرداد

مادرم

در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست
مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست .
مادرم هستی من ز هستی توست
تا هستم و هستی دارمت دوست !

عفت آقاشاهی
۰۷خرداد

از آدمــا نپرسید " چـــرا " ناراحتن ...!
برای اشکـــها وبغض هایشان ..." دلیــل " نخواهید !

بغض های ناخواسته...

گریه های بی اراده

دلیل نمیخواهد !!

بهــآنهـ نمیشناسد ...!

یک" دل پـــُر"میخواهد ...

ویکــــ "حس عجیبــــــ"!

کهـ نهـ " او" میتواند توضیح دهد

و نهـ " تو " میتوانی درک کنی ...

پس "بدون" سوال کنارش بــاش!

همین!

عفت آقاشاهی
۰۷خرداد

مراقب باش !
دست روزگار هلت میدهد ؛
ولی قرار نیست تو بیفتی ،
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی ، اوج می گیری ...
به همین سادگی ...

عفت آقاشاهی
۰۷خرداد

بسم رب الشهدا

روزگاری در سرزمینـم یــواشکی ساکشان را می بستنــد ،

یواشـکی شناسنـامه هایشان را دست کاری میکردنــد تا با

زیاد کردن سنشان بـه جبــهه برونــد ،در جبـهه یـواشکی سنــگر

را ترک میکردنــد بــرای نمـاز شب و یواشکی شهیــد می شدنــد !

 

عفت آقاشاهی
۰۷خرداد

وقتی خداوند از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت

از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم

که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم

عفت آقاشاهی